1 جهاندیده گوید که بنیاد این فگنده ست ماهنگ، دارای چین
2 دگر گفت کان کوش پیشین نهاد ندارد کس آن روزگاران به یاد
3 نداند جز از راز داننده کس که اوی است داننده ی راز و بس
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 مهانش شنید و سرافگند پیش از اندیشه ی او دلش گشت ریش
2 پس آن گاه سرکرد بر آسمان همی گفت کای کردگار جهان
1 ز دریا چو بر خشک شد شهریار سراسر سپه دید دریا کنار
2 دو فرزند طیهور با آن سپاه پیاده شد و آفرین با سپاه
1 چو دستور، گفتار خسرو شنید برآمد ز جای، آفرین گسترید
2 چنین گفت کز دانش ورای شاه چنین زیبد و جز چنین نیست راه
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به