1 صد بار مردم ای جان وین را بیازمودم چون بوی تو بیامد دیدم که زنده بودم
2 صد بار جان بدادم وز پای درفتادم بار دگر بزادم چون بانگ تو شنودم
3 تا روی تو بدیدم از خویش نابدیدم ای ساخته چو عیدم وی سوخته چو عودم
4 دامی است در ضمیرم تا باز عشق گیرم آن باز بازگونه چون مرغ درربودم
5 ای شعلههای گردان در سینههای مردان گردان به گرد ماهت چون گنبد کبودم
6 آن ساعت خجسته تو عهدها ببسته من توبهها شکسته بودم چنانک بودم
7 عقلم ببرد از ره کز من رسی تو در شه چون سوی عقل رفتم عقلم نداشت سودم