1 دیده دریا کنم و صبر به صحرا فکنم وندر این کار دل خویش به دریا فکنم
2 از دل تنگ گنهکار برآرم آهی کآتش اندر گنه آدم و حوا فکنم
3 مایهٔ خوشدلی آنجاست که دلدار آنجاست میکنم جهد که خود را مگر آنجا فکنم
4 بگشا بند قبا ای مه خورشید کلاه تا چو زلفت سر سودا زده در پا فکنم
5 خوردهام تیر فلک باده بده تا سرمست عقده در بند کمرترکش جوزا فکنم
6 جرعهٔ جام بر این تخت روان افشانم غلغل چنگ در این گنبد مینا فکنم
7 حافظا تکیه بر ایام چو سهو است و خطا من چرا عشرت امروز به فردا فکنم