چهار شعر از جلال الدین محمد مولوی غزل 2080

جلال الدین محمد مولوی

آثار جلال الدین محمد مولوی

جلال الدین محمد مولوی

چهار شعر بگفتم بگفت نی به از این

1 چهار شعر بگفتم بگفت نی به از این بلی ولیک بده اولا شراب گزین

2 بده به خمس مبارک مرا ششم جامی بگو بگیر و درآشام خمس با خمسین

3 غزال خویش به من ده غزل ز من بستان نمای چهره شعریت و شعر تازه ببین

4 خمار شعر نگویم خمار من بشکن بدان میی که نگنجد در آسمان و زمین

5 ستیزه روی مرا لطف و دلبری تو کرد وگر نه سخت ادبناک بودم و مسکین

6 هزارساله ادب را به یک قدح ببری خمار عشق تو نگذاشت دیده شرمین

7 ز سایه تو جهان پر ز لیلی و مجنون هزار ویسه بسازد هزار گون رامین

8 وگر نه سایه نمودی جمال وحدت تو در این جهان نه قران هست آمدی نه قرین

9 تو آفتابی و جز تو چو سایه تابع توست گهی رود به شمال و گهی دود به یمین

10 گهی محیط جهان و گهی به کل فانی به دست توست مسخر چو مهره تکوین

11 جمال و حسن تو ساکن چو عشق ما پیچان جبین هجر تو بی‌چین چو سفره ما پرچین

12 سکون حسن عجبتر که بی‌قراری ما و باز از این دو عجبتر چو سر کنی ز کمین

عکس نوشته
کامنت
comment