کردم با کان از جلال الدین محمد مولوی غزل 3176

جلال الدین محمد مولوی

آثار جلال الدین محمد مولوی

جلال الدین محمد مولوی

کردم با کان گهر آشتی

1 کردم با کان گهر آشتی کردم با قرص قمر آشتی

2 خمرهٔ سرکه ز شکر صلح خواست شکر که پذرفت شکر آشتی

3 آشتی و جنگ ز جذبهٔ حق است نیست زدم، هست ز سر آشتی

4 رفت مسیحا به فلک ناگهان با ملکان کرد بشر آشتی

5 ای فلک لطف، مسیح توم گر بکنی بار دگر آشتی

6 جذبهٔ او داد عدم را وجود کرده بدان پیه نظر آشتی

7 شاه مرا میل چو در آشتیست کرد در افلاک اثر آشتی

8 گشت فلک دایهٔ این خاکدان ثور و اسد آمد در آشتی

9 صلح درآ، این قدر آخر بدانک کرد کنون جبر و قدر آشتی

10 بس کن کین صبح مرا، دایمست نیست مرا بهر سپر آشتی

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر