شدم هلاک و ز من جز دریغ و از اهلی شیرازی غزل 460

اهلی شیرازی

آثار اهلی شیرازی

اهلی شیرازی

شدم هلاک و ز من جز دریغ و درد نماند

1 شدم هلاک و ز من جز دریغ و درد نماند بباد رفت غبارم چنانکه گرد نماند

2 گذشت رقص کنان جان چو کرد از خود یار بکوی او چه حریفان هرزه گرد نماند

3 کجا شد از می وصل تو سرخ رویی من که در خمار غمم غیر روی زرد نماند

4 برفت گرمی بازار همدمی بر باد چنانکه در دل من غیر آه سرد نماند

5 ربود در صف عشاق از آن زلیخا گوی که در محبت یوسف ز هیچ مرد نماند

6 بیاد چشم و لبت مست شد چنان اهلی که چون فرشته در او ذوق خواب و خورد نماند

عکس نوشته
کامنت
comment