- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 پیش از این من با جوانان آشنایی کردمی کاشکی زیشان هم از اول جدایی کردمی
2 از دل گمگشته اکنون گوش نتوانم نهاد زانکه اول وصف خوبان ختایی کردمی
3 زین دل دوزخ اگر افروختی شمع مراد وقتی آخر شام غم را روشنایی کردمی
4 یک سخن شیرین ندارم یاد از آن رویی که آن بر جراحتهای جانی مومیایی کردمی
5 توبه داد این چشم شاهدباز و این شاهد مرا زانچه من وقتی حدیث پارسایی کردمی
6 ای خوش آن شبها که از بهر گدایی بر درت بر سر کوی تو بر درها گدایی کردمی
7 خلعت تیغت ز خون بایستی اندر گردنم تا میان عاشقانت خودنمایی کردمی
8 از پی تو دوست می دارم غمت را، ورنه من با چنان بیگانه ای کی آشنایی کردمی
9 زاغ نالان است خسرو بی رخت وز خار هجر گر گلی بودی ز تو، بلبل نوایی کردمی