1 کردم تهی دو دیده بر او من چنانک رسم تا شد ز اشکم آن ز می خشک چون لژن
2 من کرده پیش جوزا، وز پس نبات نعش اینهم چو باد بیزن و آنهم چو با بزن
1 زهی بزرگ عطائی که در مضیق نیاز امل پناه بدان دست درفشان آورد
2 ز بیم جود تو کان خاک در دهان افکند ز یاد دست تو بحر آب در دهان آورد
1 اگر نسبتم نیست یا هست حرم اگر نعمتم نیست یا هست رادم
1 رحمتی کن پرده از رخ برمیفکن زینهار تا نگردد بعد چندین روز رسوا آفتاب
2 سالها شد تا ببوی لعل و یاقوت لبت رنگ می آمیزد اندر سنگ خارا آفتاب