- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 خیالی کردهام وین از خیال خود نمیدانی ز ابرو پرس اگر جور هلال خود نمیدانی
2 نهادی سنبله بر مشتری و میکشی خلقی منت آگه کنم گر تو وبال خود نمیدانی
3 ز جولان سمندت دور بادا چشم بد گرچه صف موران مسکین پایمال خود نمیدانی
4 مه دوهفته میخوانی رخ خود را و من چون مه همیکاهم که در خوبی کمال خود نمیدانی
5 مگو ای شاخ خلق از دیدنم بهر چه میمیرند تو یعنی از بلای زلف و خال خود نمیدانی
6 دمی با مردم دیده نشستی پس دم دیگر اگر زین هم نشینی بد ملال خود نمیدانی
7 بخواهد رفت ناگه جان . . . خود درین خسرو که حالی در چنین نظاره حال خود نمیدانی