-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 من ز دست دیده و دل در بلا افتادهام ای عزیزان چون کنم چون مبتلا افتادهام
2 هر دم از چشمم چو اشک گرم روراندن که چه تا چه افتادست کز چشم شما افتادهام
3 کی بود برگ من آن نسرین بدن را کاین زمان همچو بلبل در زمستان بینوا افتادهام
4 گر چه هر کو می خورد از پا در افتد عاقبت من چو دور افتادهام از می چرا افتادهام
5 با کسی افتاد کارم کو ز کارم فارغست بنگرید آخر که از مستی کجا افتادهام
6 ایکه گفتی گر سر این کارداری پای دار دست گیر اکنون که از دستت ز پا افتادهام
7 آتش مهرم چو در جان شعله زد گرمی مکن گر چون ذره زیر بامت از هوا افتادهام
8 میروی مجموع و من پیوسته همچون گیسویت از پریشانی که هستم در قفا افتادهام
9 قاضی ار گوید که خواجو چون درین کار اوفتاد گو مکن آنکار کز حکم قضا افتادهام