از پس پردهٔ دل دوش بدیدم از عطار نیشابوری غزل 387

عطار نیشابوری

آثار عطار نیشابوری

عطار نیشابوری

از پس پردهٔ دل دوش بدیدم رخ یار

1 از پس پردهٔ دل دوش بدیدم رخ یار شدم از دست و برفت از دل من صبر و قرار

2 کار من شد چو سر زلف سیاهش درهم حال من گشت چو خال رخ او تیره و تار

3 گفتم ای جان شدم از نرگس مست تو خراب گفت در شهر کسی نیست ز دستم هشیار

4 گفتم این جان به لب آمد ز فراقت گفتا چون تو در هر طرفی هست مرا کشته هزار

5 گفتم اندر حرم وصل توام مأوی بود گفت اندر حرم شاه که را باشد بار

6 گفتم از درد تو دل نیک شود، گفتا نی گفتم از رنج تو دل باز رهد، گفتا دشوار!

7 گفتم از دست ستم‌های تو تا کی نالم گفت تا داغ محبت بودت بر رخسار

8 گفتم ای جان جهان چون که مرا خواهی سوخت بکشم زود وزین بیش مرا رنجه مدار

9 در پس پرده شد و گفت مرا از سر خشم هرزه زین بیش مگو کار به من بازگذار

10 گر کشم زار و اگر زنده کنم من دانم در ره عشق تو را با من و با خویش چه کار

11 حاصلت نیست ز من جز غم و سرگردانی خون خور و جان کن ازین هستی خود دل بردار

12 چون که عطار ازین شیوه حکایات شنود دردش افزون شد ازین غصه و رنجش بسیار

13 با رخ زرد و دم سرد و سر پر سودا بر سر کوی غمش منتظر یک دیدار

عکس نوشته
کامنت
comment