- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 از پس پردهٔ دل دوش بدیدم رخ یار شدم از دست و برفت از دل من صبر و قرار
2 کار من شد چو سر زلف سیاهش درهم حال من گشت چو خال رخ او تیره و تار
3 گفتم ای جان شدم از نرگس مست تو خراب گفت در شهر کسی نیست ز دستم هشیار
4 گفتم این جان به لب آمد ز فراقت گفتا چون تو در هر طرفی هست مرا کشته هزار
5 گفتم اندر حرم وصل توام مأوی بود گفت اندر حرم شاه که را باشد بار
6 گفتم از درد تو دل نیک شود، گفتا نی گفتم از رنج تو دل باز رهد، گفتا دشوار!
7 گفتم از دست ستمهای تو تا کی نالم گفت تا داغ محبت بودت بر رخسار
8 گفتم ای جان جهان چون که مرا خواهی سوخت بکشم زود وزین بیش مرا رنجه مدار
9 در پس پرده شد و گفت مرا از سر خشم هرزه زین بیش مگو کار به من بازگذار
10 گر کشم زار و اگر زنده کنم من دانم در ره عشق تو را با من و با خویش چه کار
11 حاصلت نیست ز من جز غم و سرگردانی خون خور و جان کن ازین هستی خود دل بردار
12 چون که عطار ازین شیوه حکایات شنود دردش افزون شد ازین غصه و رنجش بسیار
13 با رخ زرد و دم سرد و سر پر سودا بر سر کوی غمش منتظر یک دیدار