تا هوای سرمه گشتن ز استخوانم از واعظ قزوینی غزل 368

واعظ قزوینی

آثار واعظ قزوینی

واعظ قزوینی

تا هوای سرمه گشتن ز استخوانم سر کشید

1 تا هوای سرمه گشتن ز استخوانم سر کشید از نگاه تند چشم او بمن خنجر کشید

2 نیست برتر از تلاش پستی خود پله یی گر بود انصاف، باید سنگ را با زر کشید

3 هر سر مویم بدست صد شکست افتاده است بر سرم تا عشق از سنگ جفالشکر کشید

4 هر که پردازد، بحالم، گرددش در دیده اشک خامه نقاش، تصویرم بچشم تر کشید

5 قرب میخواهی ز حد خود قدم مگذار پیش از ادب فانوس نور شمع را در بر کشید

6 نیست واعظ خودنمایان را بجز غم حاصلی صد گره افتاد در دل خوشه را، تا سرکشید!

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر