- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بی روی تو خوش کردم من تلخی هجران را با شربت دیدارت بدخو نکنم جان را
2 از بس که دل خلقی گم شد به زنخدانت خون پر شود ار کاوند آن چاه زنخدان را
3 دی شانه زدی گیسو، افتاد بسی دلها گرد آر دمی آخر دلهای پریشان را
4 در جیب وجود کس نگذاشته ای نقدی یک لطف بکن زین پس مگشای گریبان را
5 تو می روی و دلها دنبال دوان هر سو چون خلق که بشتابد نظاره سلطان را
6 بدبخت دلی دارم، دیوانه بت رویان یا رب که مباد این دل هندو و مسلمان را
7 گویند که از خوبان بدنام شدی خسرو چون دل نکند فرمان، خسرو چه کند آن را