-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تا دیدهام رخ تو کم جان گرفتهام اما هزار جان عوض آن گرفتهام
2 چون ز لبت نبود مرا روی یک شکر ای بس که پشت دست به دندان گرفتهام
3 تا آب زندگانی تو دیدهام ز دور دور از رخ تو مرگ خود آسان گرفتهام
4 چون توشهٔ وصال توام دست می نداد در پا فتاده گوشهٔ هجران گرفتهام
5 چون بر کمان ابروی تو تیر دیدهام گر خواست وگرنه کم جان گرفتهام
6 آوازهٔ لب تو ز خلقی شنیدهام زان تشنه راه چشمهٔ حیوان گرفتهام
7 آن راه چشمه در ظلمات دو زلف توست یارب رهی چه دور و پریشان گرفتهام
8 چون خشکسال وصل تو در کون دیدهام از ابر چشم عادت طوفان گرفتهام
9 گرچه ز چشم خاست مرا عشق تو چو اشک این جرم نیز بر دل بریان گرفتهام
10 برهم دریده پرده ز تر دامنی چشم کو را به دست ابر گریبان گرفتهام
11 گفتی که من به کار تو سر تیز میکنم کین پر دلی ز زلف زرهسان گرفتهام
12 خونی گشاد از همه سر تیزی توام وین تجربه ز ناوک مژگان گرفتهام
13 چون تو ز ناز و کبر نگنجی به شهر در من شهر ترک گفته بیابان گرفتهام
14 عطار تا که از تو چو یوسف جدا افتاد یعقوبوار کلبهٔ احزان گرفتهام