-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 من از اول ترا خورشید عالم سوز میدیدم همه امروز می بینند و من آنروز میدیدم
2 بیاران مینمود از غمزه چشمت مردمی لیکن من از آن غمزه در دل ناوک دلدوز میدیدم
3 ز هجرم تیره بخت اکنون کجا شد آن نکو بختی که خورشید رخت از طالع فیروز میدیدم
4 خوشا آنشب نشینیها که در جمع سهی قدان ترا مجلس نشین چونشمع بزم افروز میدیدم
5 هم از اول که من گشتم چو اهلی مست چشم تو نشان جادویی زان چشم سحر آموز میدیدم
6 ز کمند زلف هر سو چه نهی براه دامم تو تعب مکش که منهم سر این کمند دارم
7 نه دل است اینکه دارم بتن ضعیف اهلی که بتار عنکبوتی مگسی ببند دارم