-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 از پس عمر شبی هم نفس یار شدم خواب بود آن همه گویی تو، چو بیدار شدم
2 وقتی آن چشمه خورشید بدین سوی نتافت گر چه در کوی غمش سایه دیوار شدم
3 موی گشتم ز غم و بار اجل می بندم ره دراز است، نکو شد که سکیار شدم
4 توبه ام بود ز شاهد، کنون ای زاهد، دور که دگر بار ز سر بر سر این کار شدم
5 طوف کوی تو همه از سر من بیرون رفت آنکه که گه در چمن و گاه به گلزار شدم
6 از سگان سر کوی تو مرا شرم گرفت بس که در گرد سر کوی تو بسیار شدم
7 رفت شبها و مرا صبح مرادی ندمید نه ز چشمت به حد زیستن افگار شدم
8 خسروم، بر سر هر کو شده رسوای جهان طرفه کاندوه ترا محرم اسرار شدم