از پس عمر شبی هم نفس از امیرخسرو دهلوی غزل 1503

امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

از پس عمر شبی هم نفس یار شدم

1 از پس عمر شبی هم نفس یار شدم خواب بود آن همه گویی تو، چو بیدار شدم

2 وقتی آن چشمه خورشید بدین سوی نتافت گر چه در کوی غمش سایه دیوار شدم

3 موی گشتم ز غم و بار اجل می بندم ره دراز است، نکو شد که سکیار شدم

4 توبه ام بود ز شاهد، کنون ای زاهد، دور که دگر بار ز سر بر سر این کار شدم

5 طوف کوی تو همه از سر من بیرون رفت آنکه که گه در چمن و گاه به گلزار شدم

6 از سگان سر کوی تو مرا شرم گرفت بس که در گرد سر کوی تو بسیار شدم

7 رفت شبها و مرا صبح مرادی ندمید نه ز چشمت به حد زیستن افگار شدم

8 خسروم، بر سر هر کو شده رسوای جهان طرفه کاندوه ترا محرم اسرار شدم

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر