بسکه حیران گشته ام در از اهلی شیرازی غزل 1228

اهلی شیرازی

آثار اهلی شیرازی

اهلی شیرازی

بسکه حیران گشته ام در جلوه رفتار ازو

1 بسکه حیران گشته ام در جلوه رفتار ازو خشک برجا مانده ام چون صورت دیوار ازو

2 او که از لب زنده سازد مرده را همچون مسیح ضعف طالع بین که من چون مانده ام بیمار ازو

3 با چنین عزت که آن سلطان خوبان را بود میبرد یوسف خجالت بر سر بازار ازو

4 قاصدم گفت آنپری در کشتنت گوید سخن جان دهم صدبار اگر این بشنوم یکبار ازو

5 مرده را گر جان دهد اهلی نمیباشد عجب معجز حسن است و من این دیده ام بسیار ازو

6 خورشید رخا، هستی خود باز ندیدم تا ذره صفت دور شدم از نظر تو

7 اهلی چو نماند از غم او در جگرت آب حیران لب خشکم و این چشم تر تو

عکس نوشته
کامنت
comment