-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 امشب میان نوخطان سرمست و غلتان بوده ام چمعم که باری یک شبی مست و پریشان بوده ام
2 در جمع خوبان بوده ام، گر بر تنی عاشق شدم عیبم مکن، ای پارسا، در کافرستان بوده ام
3 گر من اسیر بت شدم، ای پارسا، عیبم مکن آخر من گمراه هم روزی مسلمان بوده ام
4 با او بدم شب وین زمان در خود گمم، یعنی دلا من آن گدایی ام که شب بر خوان سلطان بوده ام
5 پرسی که «با من بوده ای وقتی و غمها خورده ام » دور از تو اکنون مرده ام آن روز با جان بوده ام
6 گفتی که «در دامان من خود را شناس و دست زن » عمری که از شرمندگی سر در گریبان بوده ام
7 شد خسرو عشقم بلا، زین پس من و دیوانگی رفت آنکه وقتی عقل را در بند فرمان بوده ام