- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 به پیری آنچنان گردیدهام از ناتوانیها که نتوانم گشودن چشم حسرت بر جوانیها
2 گداز آتش هجران او جایی که زور آرد توان بر طالع خود تکیه کرد از ناتوانیها
3 ز بار غم چه پروا؟ لیک یار آید چو در گفتن از آن ترسم که از جا درنیایم از گرانیها
4 اگر خورشید رخسار تو در پیش نظر باشد چو ماه نو ز پیری میروم سوی جوانیها
5 دل خود را به فریاد خموشی میکنم خالی بر یاری که میداند زبان بیزبانیها
6 دگر امروز از فیض نگاه گرم مهرویان زبان واعظ ما میکند آتشفشانیها