یارب آن روی است با آن زیب از اثیر اخسیکتی غزل 25

اثیر اخسیکتی

اثیر اخسیکتی

اثیر اخسیکتی

یارب آن روی است با آن زیب و کشّی یا مه است

1 یارب آن روی است با آن زیب و کشّی یا مه است چشمه آب حیاتش در زنخدان یا چه است

2 از رخ آیینه‌فامش نیم عکسی بیش نیست اینکه بر پیشانی خورشید و رخسار مه است

3 زلف کوتاهش جهانی جان به غارت برد دوش تا چه خواهد کرد اکنون دست جورش کوته است

4 غمزه او تیر بر دل می‌زند یارب چنانک عاشقان را پوست بر تن نیست ممکن کآگه است

5 عقل و جان را کم کند هرکس که با او همدم است خویشتن را گُم کند هر دل که با او همره است

6 دی تقاضای شب وصلش همی‌کردم، پگاه گفت: این تا حشر افکن روز عالم بی‌گه است

7 وصل او هرگز به دست کس نیاید، کیمیاست یا ز عشرت خاکپای عز دین خسرو شه است

عکس نوشته
کامنت
comment