ترکی ست بدخو آنکه از امیرخسرو دهلوی غزل 1659

امیرخسرو دهلوی

آثار امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

ترکی ست بدخو آنکه من دارم سر و سودای او

1 ترکی ست بدخو آنکه من دارم سر و سودای او چشمی ست کافر آنکه شد جان و دلم یغمای او

2 شکلی به دل پنهان شده، بالا بلای جان شده ای صد چو من قربان شده بر قد و بر بالای او

3 دل زان سر زلف دو تا زیر کلاهش کرده جا گر جان من پرسی کجا، اینک ته یک پای او

4 زو ناوک و از من تنی، زو تیغ وز من گردنی این است رای چون منی تا خود چه باشد رای او

5 گر خواست بریدن سرم، زان رفت بر تن خنجرم تا وقت مردن بنگرم باری رخ زیبای او

6 امروز در جانم سخن، فردای وصلم در دهن او در غم امروز من، من در غم فردای او

7 تن شد به رنج آموخته، دل شد به درد افروخته جان با بدن هم سوخته از آتش سودای او

8 هر شب روم با چشم تر آنجا که بود آن سیم بر گر چه از او نبود اثر، باری ببینم جای او

9 در چشم من آن خاک پا گه سرمه شد، گه توتیا درمان چشم آمد مرا، خسرو، به خاک پای او

عکس نوشته
کامنت
comment