- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ترکی ست بدخو آنکه من دارم سر و سودای او چشمی ست کافر آنکه شد جان و دلم یغمای او
2 شکلی به دل پنهان شده، بالا بلای جان شده ای صد چو من قربان شده بر قد و بر بالای او
3 دل زان سر زلف دو تا زیر کلاهش کرده جا گر جان من پرسی کجا، اینک ته یک پای او
4 زو ناوک و از من تنی، زو تیغ وز من گردنی این است رای چون منی تا خود چه باشد رای او
5 گر خواست بریدن سرم، زان رفت بر تن خنجرم تا وقت مردن بنگرم باری رخ زیبای او
6 امروز در جانم سخن، فردای وصلم در دهن او در غم امروز من، من در غم فردای او
7 تن شد به رنج آموخته، دل شد به درد افروخته جان با بدن هم سوخته از آتش سودای او
8 هر شب روم با چشم تر آنجا که بود آن سیم بر گر چه از او نبود اثر، باری ببینم جای او
9 در چشم من آن خاک پا گه سرمه شد، گه توتیا درمان چشم آمد مرا، خسرو، به خاک پای او