-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 وقت آن شد که نظر درمن درمانده کنی تلخی عیش مرا چاره بیک خنده کنی
2 هیچ نقصان نبود قدر ترا ایشه حسن گر نگاهی سوی درویش کهن ژنده کنی
3 من که باشم که بدل کینه من راه دهی بهر من خاطر خود چند پراکنده کنی
4 شمع من خنده زنان چهره برافروز دگر تا چراغ دل صد سوخته را زنده کنی
5 اهلی از تیغ تو چون سرکشد امید که تو از خداوندی خود رحم بر این بنده کنی
6 دی بر زمین خرامش دیدم چو سرو نازی ایدیده حیف کانجا خاک زمین نبودی
7 مفروش لاف مستی اهلی که تا تو هستی از خرمن نکویان جز خوشه چین نبودی