بی‌رخ آن مه که شام زلف از خیالی بخارایی غزل 42

خیالی بخارایی

آثار خیالی بخارایی

خیالی بخارایی

بی‌رخ آن مه که شام زلف را در هم شکست

1 بی‌رخ آن مه که شام زلف را در هم شکست چون فلک پشتِ امید من ز بار غم شکست

2 راستی را هر دلی کز مردم صاحب نظر برد چشم دل فریبش، زلف خم در خم شکست

3 بیش از این عهد درستان مشکن ای شوخ و بترس چون ز عهد نادرست افتاد بر آدم شکست

4 ساقیا در دور می خواری غم دوران مخور کاین همان دور است ای غافل که جام جم شکست

5 حاصل از سرمایهٔ هستی خیالی را به دست نقد قلبی بود، در دست غمت آن هم شکست

عکس نوشته
کامنت
comment