اشکست که می‌گردد در از خواجوی کرمانی غزل 654

خواجوی کرمانی

خواجوی کرمانی

خواجوی کرمانی

اشکست که می‌گردد در کوی تو همرازم

1 اشکست که می‌گردد در کوی تو همرازم و آهست که می‌آید در عشق تو دمسازم

2 سر حلقهٔ رندان کرد آن طره طرارم دردیکش مستان کرد آن غمزهٔ غمازم

3 گر صبر کند باری مشکل نشود کارم ور دیده بدوزد لب بیرون نفتد رازم

4 جامی بده ای ساقی تا چهره برافروزم راهی بزن ای مطرب تا خرقه دراندازم

5 در چنگ تو همچون نی می‌نالم و می‌زارم بر بوی تو همچون عود می‌سوزم و می‌سازم

6 این ضربت بی قانون تا چند زنی برمن یک روز چو چنگ آخر در برکش و بنوازم

7 هر دم که روان گردی جان در رهت افشانم وان لحظه که باز آئی سر در قدمت بازم

8 چون با تو نپردازم آتشکده دل را کز آتش سودایت با خویش نپردازم

9 در صومعه چون خواجو تا چند فرود آیم باشد که بود روزی در میکده پروازم

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر