- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بهار است و از اشکم گل به دامن میکند صحرا ز جوش لاله یا خون گریه بر من میکند صحرا
2 نیفتد تا به راه عاقلی از بیخودی مجنون به هر سو آتشی از لاله روشن میکند صحرا
3 لباس بی لباسی بر قد دیوانه میدوزد که از جو رشته و از خار سوزن میکند صحرا
4 ز یک روزن که باشد در سرا روشن شود محفل سراسر این جهان را بر تو روزن میکند صحرا
5 مخور غم خرمیها هست از پی تیرهروزی را چراغ گل زدود ابر روشن میکند صحرا
6 نه خاراست آنکه در پا میخلد هرگام مجنون را ز دل خار غمش بیرون به سوزن میکند صحرا
7 ازین بیآبرو مردم رمیدن زندهام دارد کند با ماهیان بحر آنچه با من میکند صحرا
8 چرا مجنون نگردد روز و شب بر گرد او واعظ غبارش پاک از خاطر به دامن میکند صحرا