- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 درست نیست گشودن به خنده لب چندان که خویش را شکند، پسته چون شود خندان
2 به ملک صبر ترا خاتم سلیمانیست جگر شود چو نگیندان گوهر دندان
3 تو یوسفی و، جهان بقا ترا مصر است چنانکه صلب و رحم چاه و، این جهان زندان
4 زمانه ایست که چون آمد آمد دشمن بری چو نام گدایی، کنند دربندان!
5 توان گرفت به سرکوب ازین بخیلان زر توان گر آب گرفتن به پتک از سندان!
6 چو کنده شد ز وطن دل، دگر نسازد کار چه عقده واکند از جا، چو کنده شود دندان؟!
7 فتاده ز آن غم لیلی بگردن مجنون که کار عشق نمی آید از خردمندان
8 چو پا بمصر عزیز نهاد یوسف، گفت: نبود مسند دولت براحت زندان!
9 ز فکر رشته روزی، دگر چه تاب خوری چو گشت درج دهن خالی از در دندان؟!
10 مدار صحبت این عاقلان بخود داریست کجاست حلقه اطفال و مجمع رندان
11 ازین باین دو سه مصراع خوشدلم واعظ که بسته چشم پدر از عیوب فرزندان