درست نیست گشودن به خنده از واعظ قزوینی غزل 502

واعظ قزوینی

آثار واعظ قزوینی

واعظ قزوینی

درست نیست گشودن به خنده لب چندان

1 درست نیست گشودن به خنده لب چندان که خویش را شکند، پسته چون شود خندان

2 به ملک صبر ترا خاتم سلیمانیست جگر شود چو نگیندان گوهر دندان

3 تو یوسفی و، جهان بقا ترا مصر است چنانکه صلب و رحم چاه و، این جهان زندان

4 زمانه ایست که چون آمد آمد دشمن بری چو نام گدایی، کنند دربندان!

5 توان گرفت به سرکوب ازین بخیلان زر توان گر آب گرفتن به پتک از سندان!

6 چو کنده شد ز وطن دل، دگر نسازد کار چه عقده واکند از جا، چو کنده شود دندان؟!

7 فتاده ز آن غم لیلی بگردن مجنون که کار عشق نمی آید از خردمندان

8 چو پا بمصر عزیز نهاد یوسف، گفت: نبود مسند دولت براحت زندان!

9 ز فکر رشته روزی، دگر چه تاب خوری چو گشت درج دهن خالی از در دندان؟!

10 مدار صحبت این عاقلان بخود داریست کجاست حلقه اطفال و مجمع رندان

11 ازین باین دو سه مصراع خوشدلم واعظ که بسته چشم پدر از عیوب فرزندان

عکس نوشته
کامنت
comment