1 آن روی ترش نیست چنینش فعل است میگوید و میخورد در اینش فعل است
2 آنکس که بر این چرخ برینش فعل است این نیست عجب که در زمینش فعل است
1 آتشی افتاد در عهد عمر همچو چوب خشک میخورد او حجر
2 در فتاد اندر بنا و خانهها تا زد اندر پر مرغ و لانهها
1 گفت من تیغ از پی حق میزنم بندهٔ حقم نه مامور تنم
2 شیر حقم نیستم شیر هوا فعل من بر دین من باشد گوا
1 هله هش دار که در شهر دو سه طرارند که به تدبیر کلاه از سر مه بردارند
2 دو سه رندند که هشیاردل و سرمستند که فلک را به یکی عربده در چرخ آرند
1 دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد به زیر آن درختی رو که او گلهای تر دارد
2 در این بازار عطاران مرو هر سو چو بیکاران به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد
1 در هر فلکی مردمکی میبینم هر مردمکش را فلکی میبینم
2 ای احول اگر یکی دو میبینی تو بر عکس تو من دو را یکی میبینم