- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 محلم نیست که خورشید جمالت بینم بو که باری اثر عکس خیالت بینم
2 کاشکی خاک رهت سرمهٔ چشمم بودی که ندانم که دمی گرد وصالت بینم
3 صد هزاران دل کامل شده در کوی امید خاک بوس در و درگاه جلالت بینم
4 همچو پروانه پر و بال زنم در غم تو گر شبی پرتو آن شمع جمالت بینم
5 جگرم خون شد از اندیشهٔ آن تا پس ازین جان و دل خون شود و من به چه حالت بینم
6 تو مرا دم به دم اندر غم خود میبینی من زهی دولت اگر سال به سالت بینم
7 خاک پای تو شدم خون دلم پاک مریز نی بخور خون دل من که حلالت بینم
8 گر دهد شرح غمت خاطر عطار بسی نشوم هیچ ملول و نه ملالت بینم