- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 نیست بلبل چو من و، گل نه چنانست که تو؛ بر رخ گل، عرق شبنم از آنست که تو
2 آتشین چهره گذشتی ز چمن صبحدمی، چمن از دیده نرگس نگرانست که تو
3 بنگاهی مگر از خاک رهش برگیری، لیکن این لطف از آن بر تو گرانست که تو
4 نتوانی نظری چشم ز خود برداری گلشن حسن تو سیراب از آنست که تو
5 هر نفس مینگری بر خود و، میبالی از آن داغها در جگر لاله، ستانست که تو
6 بسکه مشغول خودی، سیر گلستان نکنی، نیم سوز است اگر لاله، از آنست که تو
7 نکنی سوی چمن یک نگه از ناز تمام، باز گلها همه را چشم بر آنست که تو
8 باغ را آب لطافت دهی از جلوه ناز، با زمین گیری، از آن سرو روانست که تو
9 برده یی صبر و قرار از همه خوبان چمن، دود برخاسته از سبزه، گمانست که تو
10 آتشی در چمن انداخته یی، کاین گل روست؛ لیکن آتش نتوان گفت چنانست که تو!