- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دل نیست که در وی غم دلدار نگنجد سندان بود آن دل که در او یار نگنجد
2 در دل چو بود عشق، نگنجد خرد و عقل در مجلس خاص ملک اغیار نگنجد
3 آن را سخن عشق رسد کو به دل از دوست صد تیر بلا گنجد و آزار نگنجد
4 جانا، به دل تنگ من اندوه تو بسیار در گنجد و صبر اندک و بسیار نگنجد
5 گفتی که غم دیده و دل خور، مگری زار خویشی دل و دیده درین کار نگنجد
6 گر حسن فروشی به دگر جلوه برون آی تا در همه بازار خریدار نگنجد
7 خواهیم که نقلی ز دهان تو بخواهیم بیهوده چه گوییم، چو گفتار نگنجد
8 دیوار و درت در دل من خانه گرفتند هر چند که در دل در و دیوار نگنجد
9 کوشد که رهد خسرو بیدل ز غمت، لیک با حکم قضا حیله و هنجار نگنجد