- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 نیست دلی که هر دمش آفت دین نمی شوی مهر فزون نمی شود تا تو به کین نمی شوی
2 صد ستم و جفای تو یاد نمی کنم به دل هیچ فرامشم به دل، ای بت چین، نمی شوی
3 می نگری در آینه، من ز قرار می شوم گر چه تو نیز می شوی، لیک چنین نمی شوی
4 از تو چنین که می رسد نور به ماه آسمان در عجبم که تو چرا ماه زمین نمی شوی!
5 جان کسان که می شود هر شبی ار به کین تو خود دل تو نمی شود تا تو به کین نمی شوی
6 جور و جفا نبود بس، بر سکنات نیز شد باری از آن بتر مشو، گر به از این نمی شوی
7 آخر امید پای تو داشت سرم به خاک ره گیر که از کرشمه تو بر سر این نمی شوی
8 چون دل خسرو از غمت گوشه نشین غم شده وه که تو هیچگه بر او گوشه نشین نمی شوی