مخند از درد من، جانا، از امیرخسرو دهلوی غزل 1515

امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

مخند از درد من، جانا، نه بر بازی ست آه من

1 مخند از درد من، جانا، نه بر بازی ست آه من درون تا آتشی نبود، نخیزد دود از روزن

2 ز جامه گر چه جان پاره کنی، کی باورم داری؟ ترا کاسیب خواری هیچ گه نگرفت در دامن

3 گناهی جز وفاداری من اندر خود نمی بینم ندانم تا که فرمودت که دل از دوستان بر کن

4 اگر از ناز خون ریزی، حلالت کردم، ای بدخو وگراز دوست جان خواهی، رضایت خواهم، ای دشمن

5 مرا در باغ می خوانی، مگر آگه نه ای از خود؟ رها کن تا ترا ببینم، چه جای لاله و نسرن

6 الا، ای ساقی مستان، طفیل جرعه رندان شرابی گر نمی ارزم، سفالی بر سرم بشکن

7 ببر از من همه اسباب هستی جز وفای خود که آن در خاک خواهد رفت، دور از روی تو با من

8 رقیبا، گردنت بار گران را بر نمی تابد تو از خون مسلمانان گرانباری مکن گردن

9 برفت از یاد خسرو زاد و بوم کهنه در کویش چو مرغی در قفس ماند، فرامش گرددش مسکن

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر