مرا حالی است با از شاه نعمت‌الله ولی غزل 600

شاه نعمت‌الله ولی

آثار شاه نعمت‌الله ولی

شاه نعمت‌الله ولی

مرا حالی است با جانان که جانم درنمی‌گنجد

1 مرا حالی است با جانان که جانم درنمی‌گنجد چه سودایی‌ست عشق او که در هر سر نمی‌گنجد

2 خرابات است و ما سرمست و ساقی جام می بر دست در این خلوت‌سرای دل به جز دلبر نمی‌گنجد

3 چو غوغایی‌ست دردا و که در هر دل نمی‌باشد چه سودایی‌ست عشق او که در هر سر نمی‌گنجد

4 دلم عود است و آتش عشق و سینه مجمر سوزان ز شوق سوختن عودم در این مجمر نمی‌گنجد

5 چه حرف است اینکه می‌خوانم که در کاغذ نمی‌یابم چه علم است اینکه می‌دانم که در دفتر نمی‌گنجد

6 برو ای عقل سرگردان گران‌جانی مکن با ما سبک‌روحان همه جمع و گران‌جان درنمی‌گنجد

7 ندیم مجلس شاهم حریف نعمت اللهم لب ساغر همی‌بوسم سخن دیگر نمی‌گنجد

عکس نوشته
کامنت
comment