منم و خیالبازی، شب از امیرخسرو دهلوی غزل 248

امیرخسرو دهلوی

آثار امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

منم و خیالبازی، شب و روز با جمالت

1 منم و خیالبازی، شب و روز با جمالت چه شود، اگر بپرسی نفسی که چیست حالت؟

2 خط جمله خوبرویان که برای ملک دلها ز قضاست حجت تو، رقمی ست از جمالت

3 قد تو نشسته در دل همه خون ناب خورده به چنین خورش نگه کن که چه بر دهد جمالت

4 سر من به گاه جولان ز درت مباد یک سو که خوش آن بلند بختان که شدند پایمالت

5 به کدام نقد دهرت بتوان خرید حالی که به نرخ نیم کنجد دو جهان خرید خالت

6 کنی ارچه ذره ذره تن من، روا ندارم چو تو آفتاب وش را که بود گهی زوالت

7 بکشم ز چشم دیده ز برای آنکه جان را چه کند چنین کلوخی به گذر گه خیالت

8 ز فراق سوخت خسرو، نکند ز بخت خواهش که غرض بود نه یاری که زنم دم از وصالت

عکس نوشته
کامنت
comment