- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 منم و خیالبازی، شب و روز با جمالت چه شود، اگر بپرسی نفسی که چیست حالت؟
2 خط جمله خوبرویان که برای ملک دلها ز قضاست حجت تو، رقمی ست از جمالت
3 قد تو نشسته در دل همه خون ناب خورده به چنین خورش نگه کن که چه بر دهد جمالت
4 سر من به گاه جولان ز درت مباد یک سو که خوش آن بلند بختان که شدند پایمالت
5 به کدام نقد دهرت بتوان خرید حالی که به نرخ نیم کنجد دو جهان خرید خالت
6 کنی ارچه ذره ذره تن من، روا ندارم چو تو آفتاب وش را که بود گهی زوالت
7 بکشم ز چشم دیده ز برای آنکه جان را چه کند چنین کلوخی به گذر گه خیالت
8 ز فراق سوخت خسرو، نکند ز بخت خواهش که غرض بود نه یاری که زنم دم از وصالت