-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 عشقست که چون پرده ز رخ باز گشاید در دیدهٔ صاحبنظران حسن نماید
2 حسنست که چون مست به بازار برآید در پردهئی هر زمزمهٔ عشق سراید
3 گر عشق نباشد کمر حسن که بندد ور حسن نباشد دل عشق از چه گشاید
4 گر صورت جانان نبود دل که ستاند ور واسطهٔ جان نبود تن به چه پاید
5 خورشید که در پردهٔ انوار نهانست گر رخ ننماید دل ذره که رباید
6 بی مهر دل سوخته را نور نباشد روشن شود آن خانه که شمعیش درآید
7 گر ابر نگرید دل بستان ز چه خندد ور می نبود زنگ غم از دل چه زداید
8 خواجو اگر از عشق بسوزند چو شمعت خوش باش که از سوز دلت جان بفزاید
9 خواهی که در آئینه رخت خوب نماید آئینه مصفا و رخ آراسته باید