عشقست که چون پرده ز رخ از خواجوی کرمانی غزل 452

خواجوی کرمانی

خواجوی کرمانی

خواجوی کرمانی

عشقست که چون پرده ز رخ باز گشاید

1 عشقست که چون پرده ز رخ باز گشاید در دیدهٔ صاحب‌نظران حسن نماید

2 حسنست که چون مست به بازار برآید در پرده‌ئی هر زمزمهٔ عشق سراید

3 گر عشق نباشد کمر حسن که بندد ور حسن نباشد دل عشق از چه گشاید

4 گر صورت جانان نبود دل که ستاند ور واسطهٔ جان نبود تن به چه پاید

5 خورشید که در پردهٔ انوار نهانست گر رخ ننماید دل ذره که رباید

6 بی مهر دل سوخته را نور نباشد روشن شود آن خانه که شمعیش درآید

7 گر ابر نگرید دل بستان ز چه خندد ور می نبود زنگ غم از دل چه زداید

8 خواجو اگر از عشق بسوزند چو شمعت خوش باش که از سوز دلت جان بفزاید

9 خواهی که در آئینه رخت خوب نماید آئینه مصفا و رخ آراسته باید

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر