1 خوش است زیر سر آن خشت آستان دیدن ولی گرانی سر کی بر آن توان دیدن
2 مرا ز تیغ تو بر استخوان بود زخمی که همچو پسته توان مغز استخوان دیدن
3 ز تیر غمزه که تاب آرد ای کمان ابرو دو چشم ترک تو در خانه کمان دیدن
4 نشاط این من و یعقوب خسته میدانیم جمال یار سفر کرده ناگهان دیدن
5 ز اشک گرم کشد میل دیده را اهلی که کوری است رخت پیش مردمان دیدن