- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 آن را که سر و کاری با چون تو نگار افتد سر پیش تو دربا زد چون کار به کار افتد
2 سنگ است نه دل کو را با زلف تو افتد خویش بس طرفه بود سنگی کو بر سر مار افتد
3 افتد چو تو برخیزی در پای تو صد عاشق زین جمله چه برخیزد، با آنکه هزار افتد
4 جان خاک شود زین غم کز زلف تو وامانده گل خشک شود برجا گر یاد بهار افتد
5 صد گریه کند مردم تا تو به کنار آیی صد موج زند دریا تا در به کنار افتد
6 از ناوک مژگانت افغان نکنم هرگز گه گه گذر بلبل هم بر سر خار افتد
7 القصه برآوردی گردی ز دل خسرو هم دیده نمی خواهد کش با تو غبار افتد