1 از بسکه می وصلت بیرون رود از دستم روزیکه ترا بینم تا روز دگر مستم
2 ای آفت جان و دل دارم ز تو صد منت کز دردسر مستی از یمن تو وارستم
3 در عشق سرافرازی بردار توان کردن تا من سر جان دارم در کوی غمت پستم
4 گفتم مگر از مهرت طرفی بتوان بستن بی مهر و وفا بودی نقش غلطی بستم
5 در عشق بتان اهلی خوانند اگرم کافر از روی مسلمانی انصاف دهم هستم