- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بسکه ضعفم از نگاه او بخود بالیده است در جهان نیستی یارب چسان گنجیده است
2 گشته نیلی از خط سبز آن بناگوش لطیف رنگ برروی گلش، روزی مگر گردیده است؟
3 پیش او هرچند باشد پیش پا افتاده، لیک مصرع بحر طویل زلف او پیچیده است
4 روزگار از بهر زنجیر دل دیوانه ام باز آن زلف سیه را ز کجا تابیده است
5 شیشه دل بسکه چون جسم لطیفش نازکست میتوان دیدن، زما گر خاطرش رنجیده است
6 یک نفس گرد کدورت زنده در گورش کند تا تپیدنهای دل، بر خویشتن جنبیده است
7 تندبادی ز آستین دست رد میبایدش دفتر واعظ چو گل بسیار بر خود چیده است