- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 برگ ریزانست، رنگ از روی پیران ریختن گریه حسرت بود بر عمر، دندان ریختن
2 نیست از ذکر زبانی جان ودل را هیچ فیض باده بیهوشت نسازد، از گریبان ریختن
3 روزی هر کس مقدر گشته از کشت کرم بر سر هر دانه یی تا کی چو باران ریختن؟!
4 تیغ اگر آید به فرق از تیره روزی، دم بدم اشک خود چون شمع نتوان پیش یاران ریختن
5 میتوان در پای دشمن ریخت واعظ خون خویش آب روی خویش پیش دوست نتوان ریختن