خنک آن باد که باشد گذرش از خواجوی کرمانی غزل 231

خواجوی کرمانی

آثار خواجوی کرمانی

خواجوی کرمانی

خنک آن باد که باشد گذرش بر کویت

1 خنک آن باد که باشد گذرش بر کویت روشن آن دیده که افتد نظرش بر رویت

2 صید آن مرغ شوم کو گذرد بر بامت خاک آن باد شوم کو به من آرد بویت

3 زلف هندوی تو باید که پریشان نشود زانکه پیوسته بود همره و هم زانویت

4 سحر اگر زانکه چنینست که من می‌نگرم خواب هاروت ببندد به فسون جادویت

5 بیم آنست که دیوانه شوم چون بینم روی آن آب که زنجیر شود چون مویت

6 عین سحرست که هر لحظه بروبه بازی شیرگیری کند و صید پلنگ آهویت

7 روز محشر که سر از خاک لحد بردارند هرکسی روی بسوئی کند و من سویت

8 مرغ دل صید کمانخانهٔ ابروی تو شد چه کمانست که پیوسته کشد ابرویت

9 بر سر کوی تو خواجو ز سگی کمتر نیست گاه گاهی چه بود گر گذرد در کویت

عکس نوشته
کامنت
comment