1 مرا یکسال افزون شد که از لطف نمودی وعده بفرستی الاغم
2 اگر خود راست گفتی زود بفرست که اینک عازم ساوجبلاغم
1 تا به دارالملک عزلت گشته ام فرمانروا تاج فقرم ساخت بر تخت قناعت پادشا
2 آستین افشاندم از گرد علایق آشکار تا زدم مردانه بر ملک دو عالم پشت پا
1 چو در خواب شد دیده پاسبانها نوای درای آمد از کاروانها
2 به محمل گزیدند جا خوبرویان به تنها دمیدند گفتی روانها