ای چو گویی گشته در میدان از عطار نیشابوری غزل 673

عطار نیشابوری

آثار عطار نیشابوری

عطار نیشابوری

ای چو گویی گشته در میدان او

1 ای چو گویی گشته در میدان او تا ابد چون گوی سرگردان او

2 همچو گویی خویشتن تسلیم کن پس به سر می‌گرد در میدان او

3 جان اگر زو داری و جانانت اوست تن فرو ده درخم چوگان او

4 سوز عشقش بس بود در جان تو را دل منه بر وصل و بر هجران او

5 با وصال و هجر او کاریت نیست اینت بس یعنی که عشقت زان او

6 این کمالت بس که در وادی عشق خویش را بینی همی حیران او

7 تو که‌ای در راه عشقش قطره‌ای غرقه در دریای بی پایان او

8 وانگه از هر سوی می‌پرسی خبر تا کجا دارد کسی دیوان او

9 تن زن ای عطار و جان پروانه وار برفشان چون در رسد فرمان او

عکس نوشته
کامنت
comment