- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بدان ره کشیدش فزونی و آز که لشکر به کشور همی خواند باز
2 چنان لشکرش بر در انبوه شد که روی زمین آهن و کوه شد
3 شمرده برآمد همی هفت بار ز گردان و گردنکشان صد هزار
4 ره مرز مازندران برگرفت سپاهش همه دست بر سر گرفت
5 همی رفت در پیشِ کاووس، کوش سپاهش چنان گشن و پولادپوش
6 از ایران به مصر آمد آن شاه کی همی بود یک هفته با رود و می
7 یکی روستا بود دور از گروه ز رقّه به یک سو میان دو کوه
8 همی ریف خواندند مردان به نام بدو اندرون مردمان شادکام
9 میان دو کوه اندرون است راه همی دامن کوه سنگ سیاه
10 درازی آن کوه ده منزل است همه سنگ خارا، نه خاک و گِل است
11 برآن راه کاووسِ کی را ببرد همان لشکر و نامداران گُرد
12 بدان، تا سرِ راههای سوان ببندد برآن دشمنان گر توان
13 چنان تیز لشکر گرفتند راه که کردند چندان سپاهش تباه
14 فسونی به کاووس کی بردمید ز راه سوانش به نوبه کشید
15 مرآن مرزها کرد ویران و پَست بسی گوهر و زرش آمد به دست
16 بکُشتند چندان از آن بی بنان که ماندند بی شوی و کودک زنان
17 چو آگه شد شاه مازندران که آورد کوش آن سپاه گران
18 ................................. .................................