تمام اوست از جلال الدین محمد مولوی غزل 1282

جلال الدین محمد مولوی

آثار جلال الدین محمد مولوی

جلال الدین محمد مولوی

تمام اوست که فانی شدست آثارش

1 تمام اوست که فانی شدست آثارش به دوستگانی اول تمام شد کارش

2 مرا دلیست خراب خراب در ره عشق خراب کرده خراباتیی به یک بارش

3 بگو به عشق بیا گر فتاده می‌خواهی چنان فتاد که خواهی بیا و بردارش

4 میا به پیش ز درش ببین که می‌ترسم ز شعله‌ها که بسوزی ز سوز اسرارش

5 وگر بگیردت آتش به سوی چشم من آ که سیل سیل روانست اشک دربارش

6 حدیث موسی و سنگ و عصا و چشمه آب ز اشک بنده ببینی به وقت رفتارش

7 برآر بانگ و بگو هر کجا که بیماریست صلای صحت و دولت ز چشم بیمارش

8 برآ به کوه و بگو هر کجا که خفته دلیست صلای بینش و دانش ز بخت بیدارش

9 که نور من شرح الله صدره شمعیست که در دو کون نگنجد فروغ انوارش

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر