-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 خراباتی است پر رندان سرمست ز سر مستی همه نه نیست و نه هست
2 فرو رفته همه در آب تاریک برآورده همه در کافری دست
3 همه فارغ ز امروز و ز فردا همه آزاد از هشیار و از مست
4 مگر افتاد پیر ما بر آن قوم مرقع چاک زد زنار در بست
5 یقینش گشت کار و بی گمان شد درستش گشت فقر و توبه بشکست
6 سیاهیی که در هر دو جهان بود فرود آمد به جان او و بنشست
7 نقاب جان او شد آن سیاهی سیاهی آمد و در کفر پیوست
8 چو آب خضر در تاریکی افتاد کنون هم او ز خلق و خلق ازو رست
9 دل عطار خون گشت و حق اوست که تیری آنچنان ناگه ازو جست