- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 آن چشم شوخ را بین هر غمزهای بلایی وان لعل ناب بنگر هر خندهای جفایی
2 هر ابرویی ز رویت محراب بتپرستی هر تار مو ز زلفت زنار پارسایی
3 گویند، چیست حالت آن دم که پیشت آید؟ چون باشد آنکه ناگه پش آیدش بلایی
4 این غم که هست دانم هر دو ز تو برین دل می کش که ظالمی را خوش می کنی سزایی
5 گر غرقه بر نیاری، باری کم از فسوسی ای آشنات هر دم در خون آشنایی
6 وصلت همین قدر بس کافتادمت چو در ره از ره کنی به یک سو سنگی به پشت پایی
7 سودای زلف آن بت امشب بکشت ما را آه، ای شب، سیه رو، پایانت نیست جایی
8 من خود ز محنت خود بودم به جان دگر سو وه کز کجا فتادی بر جان مبتلایی
9 سلطان من توانی مهمان خسرو آیی بیداری است امشب در خانه گدایی