-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 سزد که زلف تو آن رخ پی نظاره نماید چه لازم است مه من که شب ستاره نماید
2 چنین که نیست به جز پرده مانعی ز جمالت امید هست که او نیز پاره پاره نماید
3 شبی کز ابروی شوخت میان گوشه نشینان حکایتی گذرد ماه نو کناره نماید
4 گهی که راست کند قامت تو تیر بلا را خرد که کار برآر است هیچکاره نماید
5 کسی ز راز دل و دیده کی خبر شود اینجا مگر که اشک من این راز آشکاره نماید
6 نمود با دل سختش تصوّر تو خیالی چو آبگینه که تیزی به سنگ خاره نماید