- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 صفتی ست آب حیوان، زدهان نوشخندت اثری ست جان شیرین، ز لبان همچو قندت
2 به کدام سرو بینم که ز تو صبور باشم که دراز ماند در دل هوس قد بلندت
3 به خزان هجر مردم، چه کمت شود که ما را به غلط گلی شکفتی ز دهان نوشخندت
4 منم و هزار پیچش ز خیال زلف در دل به کجا روم که جانم رهد از خم کمندت
5 به رهت فتاده مردم روشی نما به جولان که چو مردنی ست باری به ته سم سمندت
6 ز تو دور چند سوزم به میان آتش غم همه غیرتم ز عود و همه رشکم از سپندت
7 کن اشارتی چو شاهی که برند بند بندم که ز لطف این سیاست برهم مگر ز بندت
8 بزن، ای رفیق، آتش که اثر نماندم تا تو رهی ز مالش، من، من سوخته ز بندت
9 مپز این خیال خسرو که به عشق در نمانی بود ار چه زاهل شهری شب و روز ریشخندت