پیداست که از دود دم ما از خواجوی کرمانی غزل 447

خواجوی کرمانی

خواجوی کرمانی

خواجوی کرمانی

پیداست که از دود دم ما چه برآید

1 پیداست که از دود دم ما چه برآید یا خود ز وجود و عدم ما چه برآید

2 ای صبح جهانتاب دمی همدم ما باش وانگاه ببین تا ز دم ما چه برآید

3 نقد دل ما را چه زنی طعنه که قلبست بی ضرب قبول از درم ما چه برآید

4 باز آی و قدم رنجه کن و محنت ما بین ورنی ز قدوم و قدم ما چه برآید

5 گفتی که کرم باشد اگر بگذری از ما داند همه کس کز کرم ما چه برآید

6 گر عشق تو در پردهٔ دل نفکند آواز از زمزمهٔ زیر و بم ما چه برآید

7 ور مجلس ما ز آتش عشقت نشود گرم از سوز دل و ساز غم ما چه برآید

8 هر لحظه بگوش آیدم از کعبهٔ همت کایا ز حریم حرم ما چه برآید

9 گفتم که قلم شرح دهد قصه خواجو لیکن ز زبان و قلم ما چه برآید

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر